دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۱۶ ب.ظ
ماییم و نوای بی نوایی...
تو تاکسی نشسته بودم، شب بود
ماشینا و ادما یجوری بودن، انگار خستن، بی روح، ولی پر عجله، کجا میرفتن با این شتاب، نمیدونم، وقتی گیر کردیم پشت ترافیک میدیدم که چقدر زود عصبی میشدن، واقعا چی اونا رو انقدر زود از کوره به در میکرد، خط واحدی با مسافرای خستش رو افکارم خط کشید...