کمی دیرتر

کوتاه نوشت های مذهبی مهدوی
مشخصات بلاگ
کمی دیرتر

پشتـ پنجرهـ بقیعـ
_______________________________


هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند

عبد آلوده شدن، خوار شدن هم دارد

اینستاگرام:
instagram.com/kamidirtar

تلگرام:
T.me/QalbeSalim

آخرین نظرات

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۵۵ ب.ظ

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا

حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم
حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا

من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا

من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا

این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا

*علی اکبر لطیفیان*

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۵۵
محمد مهرزاد
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۱۹ ب.ظ

درد من!


درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۱۹
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ

پیروی از خدا و آرامش حقیقی

هرکس از خواری نافرمانی خدا، به عزت پیروی از خدا روی اورد،
خداوند بدون هیچ همنشینی،
به وی ارامش میدهد، وبدون ثروت، یاریش میکند.

پیامبر اکرم (ص)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۰۵
محمد مهرزاد
چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۱۷ ب.ظ

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم...

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی ست

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم


شعر از استاد فاضل نظری



اللهم عجل لولیک الفرج.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۱۷
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۲۰ ق.ظ

چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را

چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را
 

نگاه می کنم از آینه خیابان را

و ناگزیری باران و راهبندان را

"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"

و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را

چراغ قرمز و من محو گل فروشی که

حراج کرده غم و رنج های انسان را

کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست

بلند کرده کسی لای لای شیطان را

چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد

چقدر آه کشیدم شهید چمران را

ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...

گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را

غروب می شود و بغض ها گلوگیرند

پیاده می روم این آخرین خیابان را...

عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه

نگاه می کند از پشت شیشه باران را

دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست

و چای می خورم و حسرت خراسان را

سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز

و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را

عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق

به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را

سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم

همین که چند صباحی غروب تهران را...

صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس

نگاه می کنم از پنجره بیابان را

نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است

چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...

چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است

چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را

 

نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی

نگاه کن!

حرم سرور شهیدان را...

منبع: وبلاگ حسن بیاتانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۰
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۴:۴۳ ب.ظ

باز گویا خبر از وارث قرآن نرسید

باز گویا خبر از وارث قرآن نرسید

خبر از منتقمِ خونِ شهیدان نرسید

سالها خیمه به صحرا زده چون مجنون، لیک

بویی از خاطر لیلی به بیابان نرسید

همچو یعقوب، مرا دیده سپید است ولی

باز هم یوسف گمگشته به کنعان نرسید

نشنیدیم صدای خوشی از سمت حجاز

شیهه مرکب یاران ز خراسان نرسید

عاشقان چنگ به دامان تو با ندبه زدند

دست آلوده ام افسوس به دامان نرسید

ما که بیمار شماییم، نه این رسمش نیست

درد دادید ولی نسخه و درمان نرسید

شاهدم زینب کبراست که آرام نشد

تا لبش بر رگ سالار شهیدان نرسید

عباس احمدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۴۳
محمد مهرزاد