ماییم و نوای بی نوایی...
تو تاکسی نشسته بودم، شب بود
ماشینا و ادما یجوری بودن، انگار خستن، بی روح، ولی پر عجله، کجا میرفتن با این شتاب، نمیدونم، وقتی گیر کردیم پشت ترافیک میدیدم که چقدر زود عصبی میشدن، واقعا چی اونا رو انقدر زود از کوره به در میکرد، خط واحدی با مسافرای خستش رو افکارم خط کشید...
چند وقتی بود که سید میگفت بیا مسئول اردو جنوب شو، قبول نمیکردم، نمیدونم چرا، شاید واسه اینکه بعد اتمام تحصیل منم مثل خیلیای دیگه باید میرفتم دنبال زندگیم..
نمیدونم.
.
ته دلم توی ترافیک بود، به مردم نگاه میکردم، به بغل دستیم تو تاکسی به آرایش غلیظ تو پیاده رو، به همهمه ای که دور و برم بود، اونا تو چ فکرایی بودن، من تو چ فکری، راستی ، چرا بعضا فعالیت های فرهنگیمون بی تاثیر میشه؟؟
این بار پیرمردی تو چهار راه وقتی دید از پشت شیشه بهش زل زدم، گفت آقا دستمال نمیخوای؟!؟
کجا بودیم اصلا؟ چه فرقی میکنه چقدر از مسیرو رفتیم، یا چقدر به ته خط مونده، مهم اینه که چراغ قرمزیو رد نکرده باشیم، آهان، بحث فرهنگ بود، راستی واقعا چرا؟!، ول کنا محمد، واسه کی مهمه؟ توهم کلت بو قرمه سبزی میده ها، آره!، ولی کاش قرمه سبزیش خوشمزه باشه، بگذریم، پری روزا محمد امین پیام داده:"جنگ نرم با اسم غلط اندازش، همان جهاد با نفس خودمان است نه جهاد با نفس دیگران!
علی محمد مودب"
بترکی محمد، که توهم کَلَت بو قرمه سبزی میده.
البته توهم اشپزیت بد نیست، ی خبرایی میدی از خودت.
دو سالی هست، جنوب نرفتم، یعنی خیلی فرق کرده بنظرت؟! ای بابا اونجا چند دهست همونجوریه..
این روزا خیلی زده به سرم اون قرمه سبزیه رو بپزم..
ی فکری همش بم میگه اگه قرار باشه ماهام مثل بقیه باشیم که میشیم مثل بقیه!! (سنگین بود.)
هرکی پایست، بسم الله...
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
سلام بسم االه
الهی شکر هنوز بوی قرمه سیزی میاد تو فضای که دیگه همه بو ی فست فود و هات داگ گرفتند.