کمی دیرتر

کوتاه نوشت های مذهبی مهدوی
مشخصات بلاگ
کمی دیرتر

پشتـ پنجرهـ بقیعـ
_______________________________


هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند

عبد آلوده شدن، خوار شدن هم دارد

اینستاگرام:
instagram.com/kamidirtar

تلگرام:
T.me/QalbeSalim

آخرین نظرات

۵ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۳۷ ب.ظ

خانه جدیدت مبارک نیست

در همسایگی حتی صدای گریه تو را هم تاب نمی‌آوردند، می‌گفتند فاطمه یا شب گریه کند یا روز...

به علی گفتی: ای اباالحسن! چقدر کوتاه بین آنان خواهم ماند، و چقدر پنهان شدنم از میان ایشان نزدیک است. به خدا قسم شب و روز از گریه ساکت نمی‌شوم تا این‌که به پدرم رسول خدا ملحق شوم...

علی برای راحتی‌ات در کنار #بقیع #خانه‌ای_جدید بنا کرد؛ #بیت_الاحزان شد این خانه...

(بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۷۷؛ بیت‌الاحزان، ص۱۳۸)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۷ ، ۱۳:۳۷
محمد مهرزاد
پنجشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۱۹ ب.ظ

اولین خنده

روضه ما اولین خنده تو بود، بعد از وفات پدر!


پی‌نوشت:
نقل کرده‌اند: حضرت فاطمه (س) بعد از وفات پدرش هرگز خندان دیده نشد، جز آن‌که یک‌روز لبخندی زد، آن‌گونه که دندان‌هایش آشکار شد.
(الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۷۳؛ حلیه الاولیا،ج۲، ص۴۳)

این یکبار هم زمانی بود که آن حضرت تابوت خود را مشاهده کرد و خوشحال شد که بدنش را نامحرمان نخواهد دید...
(تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۵)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۷ ، ۱۴:۱۹
محمد مهرزاد
سه شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۰۳ ب.ظ

کر شدیم

مصداق ...صُمٌّ بُکْمٌ...ایم وقتی صدای «حی علی الصلواة» تو را نمی‌شنویم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۷ ، ۱۳:۰۳
محمد مهرزاد
شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۵۱ ب.ظ

اولین‌ها مهم‌اند

دخترکم که به دنیا آمد، جز یک نفر، تمام اهل‌بیت پیغمبر بغلش کردند؛

ولی او چشم‌های کوچکش را به روی هیچ‌کس باز نکرد.


کار خودش بود

مادر زینب را به آغوش حسین سپرد

اولین بار چشمان تو را دید...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۳:۵۱
محمد مهرزاد
جمعه, ۲۱ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۴۷ ب.ظ

خاطره بازی

از عاشقانه‌های قدیمی‌ام با تو این بود که برایت زیاد شعر می‌خواندم



تقریبا هر عصر جمعه...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۷
محمد مهرزاد