بزنی زمین
بزنی زمین، هوا میری
نفستو میگم...
من کیستم آیا؟
نمیدانم!
در آینه خود را تماشا میکنم هرشب
و بند میآید زبانم
دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم
مرتضی امیری اسفندقه
+نه! اینطوری که باد نمیزنن
-اسفنده دیگه، میسوزه دودش در میاد! باد زدن هم راه و روش داره مگه
+خب باید اول مودب بایستی، زائرا که اومدن خوش آمد میگی، کفشاشونو که در آوردن براشون جفت میکنی، بهرحال سفر خستگیهای خودشو داره، مخصوصا اگر فکه باشه که تشنگی شم ویژهست
-چرا انقدر به خودت زحمت میدی، زائرا که نمیبیننت
+ما که میبینیمشون 😊
-پس اینجوریاست
+آره، حالا شهید شدی اومدی اینور قشنگتر یاد میگیری چطور مهمون نوازی کنی...
-آره...
* عکس: فکه در حال اسفند دود کردن برای زائران راهیان نور
* متن: گفتگوی خیالی با شهید
هرکس سحر ندارد
از خود خبر ندارد
علامه حسن زاده آملی (حفظه الله)
وقتی میآیی به استقبالت میرسیم، تو دلبرانه رد میشوی و من مودبانه خم شوم، از شرم نگاهم تاب بالا آمدن از پاهایم را ندارد
کاش کارنامهام انقدر سیاه نبود...
ولی چه کنم با این دل که دیگر طاقت دوری از تو را ندارد، مخصوصا حالا که هستی و من هنوز جوانم...
با خودم میگویم شاید به دردت خوردم آقا، ولی این عمل یارای نزدیکی به تو را ازم میگیرد...
اما تو صدایم میکنی، آه که چقدر صدایت گرم است؛ نزدیکتر بیا پسرم!...
در تلگرام ما را دنبال کنید:
قلب سلیم
در همسایگی حتی صدای گریه تو را هم تاب نمیآوردند، میگفتند فاطمه یا شب گریه کند یا روز...
به علی گفتی: ای اباالحسن! چقدر کوتاه بین آنان خواهم ماند، و چقدر پنهان شدنم از میان ایشان نزدیک است. به خدا قسم شب و روز از گریه ساکت نمیشوم تا اینکه به پدرم رسول خدا ملحق شوم...
علی برای راحتیات در کنار #بقیع #خانهای_جدید بنا کرد؛ #بیت_الاحزان شد این خانه...
(بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۷۷؛ بیتالاحزان، ص۱۳۸)
روضه ما اولین خنده تو بود، بعد از وفات پدر!
پینوشت:
نقل کردهاند: حضرت فاطمه (س) بعد از وفات پدرش هرگز خندان دیده نشد، جز آنکه یکروز لبخندی زد، آنگونه که دندانهایش آشکار شد.
(الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۷۳؛ حلیه الاولیا،ج۲، ص۴۳)
این یکبار هم زمانی بود که آن حضرت تابوت خود را مشاهده کرد و خوشحال شد که بدنش را نامحرمان نخواهد دید...
(تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۵)
دخترکم که به دنیا آمد، جز یک نفر، تمام اهلبیت پیغمبر بغلش کردند؛
ولی او چشمهای کوچکش را به روی هیچکس باز نکرد.
کار خودش بود
مادر زینب را به آغوش حسین سپرد
اولین بار چشمان تو را دید...
از عاشقانههای قدیمیام با تو این بود که برایت زیاد شعر میخواندم
تقریبا هر عصر جمعه...
چرا سعیـ میـ کنیـ اینـ خوابـ زدهـ رو بیدارشـ کنیـ
نمیدونمـ راهـ درستو
یا اینکهـ ...؟!!
+دعا کنیمـ
+تعقیباتـ بخونیمـ