موضوع انشاء
موضوع انشاء: تابستان خود را چگونه گذراندید؟؟
در "غـــفــلـــــــت"...
موضوع انشاء: تابستان خود را چگونه گذراندید؟؟
در "غـــفــلـــــــت"...
یک نامه
از: شهدا
به: ما
بسمه تعالی
قرارمون این نبود.
والسلام......
شاید که دیگر یار عادت کرده باشد
باغصّه های خویش خلوت کرده باشد.
شاید برای ما میان روضه هایش
امروز دعای رفع حاجت کرده باشد.
شاید حدیث بی وفاییهای ما را
ازبهر اجدادش روایت کرده باشد.
ای وای بر شیعگی ما گر که مهدی
برخاک صحرا استراحت کرده باشد.
باید که نام شیعه را از مابگیرند
امشب اگربا چاه خلوت کرده باشد.
امشب اگر باچاه خلوت کرده باشد
ای وای اگرازماشکایت کرده باشد.
ای وای بر ما وای بر دل وای بر عشق
گر آرزو بهر شهادت کرده باشد.
رسیدهام به چه جایی... کسی چه میداند
رفیــق گریــه کجایـــی ؟ کسی چه میداند
میان مایـی و با ما غریبهای ؟! افسوس...
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه میداند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیههایی» کسی چه میداند
برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند
چهگونه گرم دعایی؟ کسی چه میداند
تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمیشود که بیایی کسی چه میداند
کسی اگر چه نداند خدا کـه میداند
فقط معطل مایی کسی چه میداند
اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست...
تو جمعه جمعه میآیی کسی چه میداند
"کاظم بهمنی"
من از این نفس از این بی سر پا خسته شدم
خودم از دست خودم آه خدا خسته شدم
اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی
بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم
من از این چشم که جز تو همه را می بیند
از همین کوری و این منظره ها خسته شدم
به همه وعدۀ جبران محبت دادم
جز تو ای خوب... از این رسم وفا خسته شدم
لا اقل کاش دمی شکر گذارت بودم
من از این لال زبانی به خدا خسته شدم
ای که ناگفته همه حاجت ما را دادی
قسمتم کن بروم کرببلا خسته شدم
شاعر : موسی علیمرادی
یک دانه ز تسبیح نمازسحرت را
یک بار به نام من محتاج بینداز
شایدکه همان دانه ى تسبیح دعایت
یک بار به دریاى اجابت گذر افتد
می دانی آقا؟؟
نیامدن شما از نبودنتان دردناک تراست
نبودن از تقدیر است
اما...
نیامدن شما آقا ازتقصیر است
تقصیرمن، تقصیر ما، تقصیر...؟
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
پ.ن1:عجیب دلم هوای حرم کرده، حتی المقدور بقیع، کربلا، مشهد، قم ، جمکران..
پ.ن2: تهش به شهدای گمنام پناه میبرم..
پ.ن3: من آلوده کجا سفره تو منزل تو
مور هم رخنه کند منزل شاهی گاهی
پ.ن4: دوچشم خیس و دلی در هوایتان
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان
پ.ن5:حتما قرار شاه و گدا هست یادتان
آری همان شبی که زدم دل به نامتان
مشهد ، حرم ، وردی باب الجوادتان....
آقا دلم عجیب گرفته برایتان
عاشقی دردسری بود نمی دانستم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم
پرگرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط ، بی بال و پری بود نمیدانستیم
آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود نمیدانستیم
آب و جاروی در خانه ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم
اینهمه چشم به راهی نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم
تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا؟
آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا
رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید؟
عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید
ما برای خودمان اینهمه گفتیم بیا؟
نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا
تو طبیب دل غمدیده ی مایی آقا
ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا
مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی
مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی
از به خود آمدن این قافله را گم کردیم
وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم
دست برداری از این غیبت طولانی اگر
من به پای تو بریزم طلبی جامی دگر
از تو دنبال تو بودن نکند سهم من است؟
فقط از هجر سرودن نکند سهم من است؟
من شب جمعه قرار تو دلم میخواهد
صبح فرداش کنار تو دلم میخواهد
بخدا منتظر آمدنت میمانیم
پای این عشق اویس قرنت میمانیم
تو دلت بیشتر از ما تب هجران دارد
سحر وصل همیشه شب هجران دارد
تا به اندازه ی شمعی که ز سر میسوزد
پر پروانه به امید سحر میسوزد
خیر از جمعه ندیدیم به ولعصر قسم
بی تو ما طعنه شنیدیم به ولعص قسم
شاعر : صابر خراسانی
التماس دعا
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد!
تو بیا کز اول شب در صبح باشد
عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟!
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
که محّب صادق آن است که پاکباز باشد
به کرشمهی عنایت نگهی ب سوی ما کن
که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
همه شب در این خیالم که حدیث وصل جانان
به کدام دوست گویم که محل راز باشد
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی
تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست میگرفتم
که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو باز بینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد.
دست آن کودک که ول شد
در شلوغی خیابانها
طعم آن دستم...
___________
+چه حرفها که درونم نگفته میماند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید
++میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست...(حافظ)
+++ این درِ بسته عزیز دل من، بسته به توست...
شده باور کنی و در بزنی، وا نکنند؟
+++++ای غم بگو از دستِ تو، آخر کجا باید شدن؟
در گوشهی میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ببخش اگه اموالتو غصب کردم
بسم الله الرحمن الرحیم
والعصر، ان الانسان...
نخوان
ادامه اش را نخوان
همینکه به روزگار قسم میخوری یعنی عصر و روزگار پاک است..
میدانم که مشکل از من است..
++ من بعد دیگه نظرات تایید نمیشن.
برای مدیر وبلاگ اگر فرمایشی دارید بنویسید:)
یاعلی.