کمی دیرتر

کوتاه نوشت های مذهبی مهدوی
مشخصات بلاگ
کمی دیرتر

پشتـ پنجرهـ بقیعـ
_______________________________


هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند

عبد آلوده شدن، خوار شدن هم دارد

اینستاگرام:
instagram.com/kamidirtar

تلگرام:
T.me/QalbeSalim

آخرین نظرات

۲۱ مطلب با موضوع «اشعار متفرقه» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ

کاش در خلوتم امشب تو فقط بودی ومن





کاش در خلوتم امشب تو فقط بودی ومن


آگه از این دل پر تب،تو فقط بودی و من

کاش هنگام دعا لب زمیان بر می خواست

بی میانجیگری لب، تو فقط بودی و من

روزها کاش نبودند و همه دم شب بود

شب بی اختر و کوکب، تو فقط بودی ومن

فاش گویم غم دل کاش خدایا دائم

من بدم از تو لبالب،تو فقط بودی ومن

واژه در مطلب دل واسطه خوبی نیست

کاش بی واژه و مطلب،تو فقط بودی ومن

واژه نامحرم و دل هرزه و لب بیگانه است

کاش بی واسطه هر شب،تو فقط بودی ومن

کاش حتی دو ملک را، زبرم می بردی

در حرمخانه ام امشب، تو فقط بودی ومن

من هم از سینه، دل هرزه برون می کردم

این دل صد دله یارب، تو فقط بودی ومن
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۱
محمد مهرزاد

ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد

صد عقل به مسجد شد و خمخانه ندارد

در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد

درخویش تپیدیم ولی داد فزون شد

بیداد ز دادی که غم خانه ندارد

دیوانه ترین مردم شهرم ، توکجایی؟

تا فاش بگویم چوتو افسانه ندارد

گیسوی بلندت همه شب ماه نهان کرد

آن مو که تورا هست دمی شانه ندارد؟

نغزی به مثل گفت همان طره ی زلفت

گر روز شود شمع تو پروانه ندارد

ما دلشدگان خیل اسیران شماییم

این خیل دریغ از تن و کاشانه ندارد

چون باز کنی پرده ز رخسار بگویی:

این دام پر از صید چرا دانه ندارد

رضا جمشیدی

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۴
محمد مهرزاد
جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۱۷ ق.ظ

بگذارید بر احوال خودم گریه کنم

بگذارید بر احوال خودم گریه کنم

بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم

 

فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود

جای آنست بر افعال خودم گریه کنم

 

شاید امشب در رحمت به رویم باز شود

تا سحر بر بدی حال خودم گریه کنم

 

ذره ای خوب و بد، ای وای عقوبت دارد

به " فمن یعمل مثقال " خودم گریه کنم

 

نیست تقصیر کسی آیینه ام تار شده

جلوه گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم

 

راه دل گم شد و پیدا نشد آن گمشده ام

ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم

 

من پرستوی حرم بودم و دور افتادم

تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم

 

کاروان رفت به پابوسی حق بگذارید

من که جا مانده امیال خودم گریه کنم

 

قرعه افتاد که من از شهدا جا ماندم

سخت بر این دل بد فال خودم گریه کنم

 

نشدم معتکف خیمه نورانی یار

بر سیه بختی اقبال خودم گریه کنم

 

مددی تا به غریبی نگارم نالم

همتی تا که بر احوال خودم گریه کنم

 

سید محمد میر هاشمی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۱:۱۷
محمد مهرزاد
شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۴۷ ق.ظ

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست                          که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست                چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق                        که مست جام غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست                   که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد                   که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال    هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند                           قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری                     عروج بر فلک سروری به دشواریست

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم                   زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ                      که رستگاری جاوید در کم آزاریست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۸:۴۷
محمد مهرزاد
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۱۱ ب.ظ

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را

برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

هر ساعت از نو قبله‌ای با بت پرستی می‌رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند

تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را

از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود

ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را

زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد

کز بوستان باد سحر خوش می‌دهد پیغام را

غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی

باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را

جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد

ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را

دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل

نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را

دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش

جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را

باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد

با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را

سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود

صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۱۱
محمد مهرزاد
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۱۹ ب.ظ

درد من!


درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۱۹
محمد مهرزاد