کمی دیرتر

کوتاه نوشت های مذهبی مهدوی
مشخصات بلاگ
کمی دیرتر

پشتـ پنجرهـ بقیعـ
_______________________________


هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند

عبد آلوده شدن، خوار شدن هم دارد

اینستاگرام:
instagram.com/kamidirtar

تلگرام:
T.me/QalbeSalim

آخرین نظرات
چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۱ ق.ظ

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست؟

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست


شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست


هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست


آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست


هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست


بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست


عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست


ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست


حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۰۹:۱۱
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۰۷ ب.ظ

ای انسان دل سخت!

ای انسان دل سخت!

تفکر کن، ببین مرض قلبی تو چیست که دل تو را از سنگ خارا سخت تر کرده و قرآن خدا را، که برای نجات تو اژ عذابها و ظلمتها آمده، نمی پذیرد؟!


شرح حدیث جنود عقل و جهل ص 109




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۲ ، ۱۴:۰۷
محمد مهرزاد
سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ق.ظ

این رسم انتظار نیست ادا در می آوریم

دل بی قرار نیست ادا در می آوریم

چشم انتظار نیست ادا در می آوریم

اصلا دلی که مست ریاو هوس شود

گوشش به کار نیست ادا در می آوریم

بر لب دعا ودل غرق شهوت است

این رسم انتظار نیست ادا در می آوریم


با تشکر از بچه مجاهد!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۰۹:۵۵
محمد مهرزاد
دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۱:۲۰ ب.ظ

دل تنگ

دل تنگم و

با هیچ کسم میل سخن نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۲ ، ۱۳:۲۰
محمد مهرزاد
پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۰۴ ب.ظ

یا اباعبدالله...



گفت: یه دختر سه ساله، پای برهنه، با اون همه تیغ و خار

بیابون، چطور تا کوفه رفت؟!گفتم: نرفت،

کشیدنش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۲ ، ۲۲:۰۴
محمد مهرزاد
پنجشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۱۳ ب.ظ

می نشینم همه شب گوشه ی این تنهایی


می نشینم همه شب گوشه ی این تنهایی

به امیدی که تو روزی زسفر باز آیی

موج چشمم به هوای تو خروشان شده است

غرق غم هستم و تو ساحل این دریایی

بنشین بر در آیینه قلبم یک دم

تا خودت خوب ببینی چقدر زیبایی

دل به تو بستم و خلق رهایم کردند

آخر عشق همین است همین تنهایی

باز هم روضه گرفتیم برای جدت

حتم دارم، که تو در مجلس ما می آیی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۱۳:۱۳
محمد مهرزاد
سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۱۷ ق.ظ

اصلا تو بگو ارباب


اصلا تو بگو ارباب
یک دل اگر چقدر شود، میگویی تنگ شده است...؟
چقدر فشار تحمل کند، میگویی گرفته است...؟

عباس به تو بگم؟؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۰:۱۷
محمد مهرزاد
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۱۰ ب.ظ

میترسم..

باز داره حال و هوای خیابونا معنی دار میشه

و من از این وضع میترسم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۷:۱۰
محمد مهرزاد
دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۲۸ ق.ظ

پای لنگ

آ خدا؟

هرچی سنگه مال پای لنگه

نه؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۲۸
محمد مهرزاد
جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۵۰ ق.ظ

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت


عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شایدو اما دارد

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند

قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد


فاضل نظری.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۵۰
محمد مهرزاد
دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ب.ظ

می برم نام تو را تا ببری نام مرا...


می برم نام تو را تا ببری نام مرا
پُرکن از جام لب خویش همه جام مرا

خاک هم گاه گداری بدهد طعم عسل
بوسه از خاک رهت کرده عوض کام مرا

خاطرم نیست چه شد بر تو گرفتار شدم
پهن کردی سر گیسوی خودت دام مرا

هرنفس بی تو شده مردن تدریجی من
رنگ و بویی بده این گردش ایام مرا

اگر این سر به سر راه تو افتد زیباست
به شهادت بنما ختم سر انجام مرا

نذر کردم که دگر سمت گناهی نروم
شرطش این است حمایت کنی اقدام مرا

دل من ظرف بلوریست پر از خون جگر
کنج میخانه مبین گریه آرام مرا

به خدا کرببلایی شدنم دست شماست
جان عباس فراموش مکن نام مرا

به پریشانی گیسوی سر ام بنین
دیگر امضا بنما برگه اعزام مرا

روضه خوان گفت حسین؛ بوی حرم شد احساس
وعده ما سحری پای ضریح عباس

قاسم نعمتی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۴۰
محمد مهرزاد
سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۷ ب.ظ

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه است...



نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

سر این سفره گدا را بنشانید فقط

آمدم در بزنم، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید... فقط

حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط

صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط

پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط

حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

گر بنا نیست ببخشید، نبخشید اما
دست ما را به محرم برسانید فقط
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۷
محمد مهرزاد
دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۱ ب.ظ

کاش در خلوتم امشب تو فقط بودی ومن





کاش در خلوتم امشب تو فقط بودی ومن


آگه از این دل پر تب،تو فقط بودی و من

کاش هنگام دعا لب زمیان بر می خواست

بی میانجیگری لب، تو فقط بودی و من

روزها کاش نبودند و همه دم شب بود

شب بی اختر و کوکب، تو فقط بودی ومن

فاش گویم غم دل کاش خدایا دائم

من بدم از تو لبالب،تو فقط بودی ومن

واژه در مطلب دل واسطه خوبی نیست

کاش بی واژه و مطلب،تو فقط بودی ومن

واژه نامحرم و دل هرزه و لب بیگانه است

کاش بی واسطه هر شب،تو فقط بودی ومن

کاش حتی دو ملک را، زبرم می بردی

در حرمخانه ام امشب، تو فقط بودی ومن

من هم از سینه، دل هرزه برون می کردم

این دل صد دله یارب، تو فقط بودی ومن
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۱
محمد مهرزاد
سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۲ ق.ظ

شاید...

شاید نوشتند که ما هم کسی شویم...



التماس دعا



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۰۱:۴۲
محمد مهرزاد

ای وای از آن شهر که دیوانه ندارد

صد عقل به مسجد شد و خمخانه ندارد

در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد

درخویش تپیدیم ولی داد فزون شد

بیداد ز دادی که غم خانه ندارد

دیوانه ترین مردم شهرم ، توکجایی؟

تا فاش بگویم چوتو افسانه ندارد

گیسوی بلندت همه شب ماه نهان کرد

آن مو که تورا هست دمی شانه ندارد؟

نغزی به مثل گفت همان طره ی زلفت

گر روز شود شمع تو پروانه ندارد

ما دلشدگان خیل اسیران شماییم

این خیل دریغ از تن و کاشانه ندارد

چون باز کنی پرده ز رخسار بگویی:

این دام پر از صید چرا دانه ندارد

رضا جمشیدی

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۲۰:۰۴
محمد مهرزاد