کمی دیرتر

کوتاه نوشت های مذهبی مهدوی
مشخصات بلاگ
کمی دیرتر

پشتـ پنجرهـ بقیعـ
_______________________________


هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند

عبد آلوده شدن، خوار شدن هم دارد

اینستاگرام:
instagram.com/kamidirtar

تلگرام:
T.me/QalbeSalim

آخرین نظرات
يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۴۵ ب.ظ

بخشی از نامه اول امام زمان (عج) به شیخ مفید

... از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما می‌گذرد کاملاً مطلع هستیم و هیچ چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست. از خطاها و گناهانی که بندگان صالح خداوند از آنها دوری می‌کردند ولی اکثر شما مرتکب شدید باخبریم.

از عهدشکنی‎ها و پشت‌ سر گذاشتن عهد و پیمان‎ها با اطلاعیم(که همین عوامل موجب بدبختی و دوری شما از حریم ولایت شده است). گویی اینها از لغزش‎های خود خبر ندارند، با همه گناهان، ما هرگز امور شما را مهمل نگذاشته، شما را فراموش نمی‌کنیم و اگر عنایات و توجهات ما نبود، مصائب و حوادث زندگی شما را در بر می‌گرفت و دشمنان شما را از بین می‌بردند.


پی نوشت: متن بالا قسمتی از نامه اول امام زمان به شیخ مفید است، منکه خجالت کشیدم وقتی فهمیدم اینارو نخوندم در حالیکه این همه مجلات زرد میخونم..

پی نوشت2: در این لینک سه نامه امام عج هست میتونید بخونید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۴۵
محمد مهرزاد
سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۰۳ ب.ظ

بیمار می شوم که پرستاری ام کنی

بیمار می شوم که پرستاری ام کنی
خود را زمین زدم که هواداریم کنی


گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق
من آمادم که رفع گرفتاریم کنی


گفتی تو سنگدل شده ای خب شدم ولی
نزد تو آمدم که قلم کاریم کنی


اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود ؟
اصلا که گفته بود فلک کاریم کنی ؟


نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی
بر تو نیامده که دل آزاریم کنی


رودست خوردم از همه حتی زدست خویش
کی خواستم که کاسب بازاریم کنی ؟


فریادم از قلیلی آب و طعام نیست
من جار می زنم که شبی جاری ام کنی


با من دوباره قصه شاه و گدا نخوان
حیف است صرف قصه تکراریم کنی


من اختیار خویش به دست تو داده ام
حیف است وقف آتش اجباری ام کنی


فردا بیا و نامه ما را به آب ده
ز آن بیشتر که مجرم طوماری ام کنی


اوقات خویش ز ناله ام اعلام می شوند
وقتش رسیده ساعت دیواری ام کنی


دعوای ما به قوت خود باقی است و باز
من بر همان سرم که سحر یاری ام کنی

محمد سهرابی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۰۳
محمد مهرزاد
پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۵۵ ب.ظ

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا

من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا

حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم
حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا

من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا

آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا

من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا

این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا

*علی اکبر لطیفیان*

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۵۵
محمد مهرزاد
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۱۹ ب.ظ

درد من!


درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۱۹
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۰۵ ب.ظ

پیروی از خدا و آرامش حقیقی

هرکس از خواری نافرمانی خدا، به عزت پیروی از خدا روی اورد،
خداوند بدون هیچ همنشینی،
به وی ارامش میدهد، وبدون ثروت، یاریش میکند.

پیامبر اکرم (ص)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۰۵
محمد مهرزاد
چهارشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۱۷ ب.ظ

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم...

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا

افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی ست

من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را

بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم


شعر از استاد فاضل نظری



اللهم عجل لولیک الفرج.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۱۷
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۲۰ ق.ظ

چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را

چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را
 

نگاه می کنم از آینه خیابان را

و ناگزیری باران و راهبندان را

"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"

و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را

چراغ قرمز و من محو گل فروشی که

حراج کرده غم و رنج های انسان را

کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست

بلند کرده کسی لای لای شیطان را

چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد

چقدر آه کشیدم شهید چمران را

ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...

گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را

غروب می شود و بغض ها گلوگیرند

پیاده می روم این آخرین خیابان را...

عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه

نگاه می کند از پشت شیشه باران را

دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست

و چای می خورم و حسرت خراسان را

سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز

و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را

عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق

به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را

سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم

همین که چند صباحی غروب تهران را...

صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس

نگاه می کنم از پنجره بیابان را

نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است

چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...

چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است

چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را

 

نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی

نگاه کن!

حرم سرور شهیدان را...

منبع: وبلاگ حسن بیاتانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۱:۲۰
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۱، ۰۴:۴۳ ب.ظ

باز گویا خبر از وارث قرآن نرسید

باز گویا خبر از وارث قرآن نرسید

خبر از منتقمِ خونِ شهیدان نرسید

سالها خیمه به صحرا زده چون مجنون، لیک

بویی از خاطر لیلی به بیابان نرسید

همچو یعقوب، مرا دیده سپید است ولی

باز هم یوسف گمگشته به کنعان نرسید

نشنیدیم صدای خوشی از سمت حجاز

شیهه مرکب یاران ز خراسان نرسید

عاشقان چنگ به دامان تو با ندبه زدند

دست آلوده ام افسوس به دامان نرسید

ما که بیمار شماییم، نه این رسمش نیست

درد دادید ولی نسخه و درمان نرسید

شاهدم زینب کبراست که آرام نشد

تا لبش بر رگ سالار شهیدان نرسید

عباس احمدی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۴۳
محمد مهرزاد
جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۱۰ ب.ظ

گفتم که بی قرار تو باشم ولی نشد

گفتم که بی قرار تو باشم ولی نشد

تنها در انتظار تو باشم ولی نشد

گفتم به دل که جلب رضایت کند، نکرد

گفتم که جان نثار تو باشم ولی نشد

گفتم میان جذر و مد اشک و آهِ شب

در گردش مدار تو باشم ولی نشد

گفت که میرسی تو من هم دعا کنم

در دولت تو یار تو باشم ولی نشد

گفتم که تا اجل نرسیده ست لحظه ای

در خیمه ات کنار تو باشم ولی نشد

گفتم که خاک پای تو را تاج سر کنم

چون خاک رهگذار تو باشم ولی نشد

گفتم به قدر اه دل دلشکستگان

در عهد و روزگار تو باشم ولی نشد

گفتم دعا کنم که بیایی ببینمت

مانند مهزیار تو باشم ولی نشد

گفتم که شمیم ماه محرم که میرسد

در روضه بی قرار تو باشم ولی نشد.

سید مجتبی شجاع

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۶:۱۰
محمد مهرزاد
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۳۰ ب.ظ

هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

گرفته مه همه ی جاده را
 ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟
ـ مشخص نیست

چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست

چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا ؟ مشخص نیست

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست

درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست

... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست

صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

 ...

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

حسن بیاتانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۱ ، ۲۲:۳۰
محمد مهرزاد
يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۱۵ ب.ظ

.

 

نمیشد پیش این مردم نشست و درد دل کرد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۱ ، ۱۳:۱۵
محمد مهرزاد